همکاران و اطرافیانش، ویژگیهای ممتاز او را پشتکار فراوان، توانمندی درسی، ارتباط مناسب با دانشآموزان و اولیا، خستگیناپذیری درکار، تواضع وفروتنیاش بر میشمارد و اعتقاد دارد آنقدر متواضع است که خودش را به هیچ عنوان برتر از دیگران نمیداند و دوست دارد هر کار خیر و خوبی که انجام میدهد در خفا باقی بماند.
زهره صحافمقدم ۲۹ سال است که در جایگاه معلم پایه ابتدایی در آموزش و پرورش خدمت میکند و سالهاست که با عنوان معلم نمونه، نماینده دیگر معلمان است. او در تاریخ ۹ بهمن ۱۳۴۵ در مشهد به دنیا آمد و در یک خانواده با ۳ خواهر و برادر دیگر بزرگ شده است.
در یک خانواده معمولی رشد کردم، اما پدر و مادرم تمام تلاش خود را به کار بستند تا فرزندانشان، انسانهای موفقی در جامعه باشند. با اینکه به لحاظ مالی، در سطح متوسطی قرار داشتیم، اما من هیچ وقت، کم و کاستی را احساس نکردم، زیرا والدینم طوری رفتار میکردند و شرایط به گونهای مهیا بود که زندگی ما، همانند اشرافزادهها بود.
در زمانهای گذشته، اگر به یاد داشته باشید، در هر محلهای دانشآموزانی که به لحاظ سواد و معلومات در سطح بالاتری قرار داشتند، به کسانی که در درس خواندن با مشکل روبهرو میشدند، کمک میکردند. من هم به دلیل اینکه دانشآموز ممتازی بودم، سعی میکردم به اطرافیان و بچههای همسایه کمک کنم. از این توفیقهای این چنینی زیاد داشتم و همین سبب شد به شغل معلمی علاقهمند شوم.
رشته علوم تجربی میخواندم که بعد از دیپلم، برای کنکور شرکت کردم و متأسفانه قبول نشدم. در حال آمادگی برای کنکور سال بعد بودم که به لطف یکی از دوستان معطل شدم که آموزش و پرورش نیروی حقالتدریس جذب میکند، من ثبتنام کردم و قبول شدم. چند سال ابتدایی را به صورت شبانه و حقالتدریس مشغول به کار بودم. اشتغال من با انقلاب و پایان جنگ مصادف شد و به دلیل اینکه دولت بودجه نداشت به خیلی از نیروهای حقالتدریسی اعلام کردند که دیگر به فعالیت آنها نیازی ندارند.
یکی از خاطرات شیرین من به همان دوره باز میگردد. همکاران حقالتدریسی مجبور شدند برای دریافت پروندههای خود به اداره آموزش و پرورش مراجعه کنند و این سبب شده بود اداره به شدت شلوغ و پر ازدحام شود و همه اعتراض کنند. من هم پرونده به دست وارد اتاق رئیس وقت شدم که بپرسم با این پرونده چه کنم. نمیدانم دقیق چه شد، اما آن رئیس به لطف الهی، بیتوجه به من در شلوغی موجود، پرونده را از من گرفت و روی پروندههای دیگر میزش گذاشت.
فردی که کنار میز رئیس مشغول بررسی پروندهها بود، آن را برداشت، امضا کرد و ابلاغ مرا برای مدرسه جدید نوشت. این اتفاق به یادماندنی در حالی افتاد که تعدادی از همکارانم که سابقه کار بیشتری داشتند، هنوز درون اتاق منتظر نشسته بودند. چند سال بعد، من حدود ۳ سال از بقیه جلوتر بودم، زیرا حقالتدریسی من خیلی سریع به رسمی شدن تبدیل شد و بعد از آن هم که به ادامه کارم پرداختم.
چیزی که در تمام طول سالهای خدمتم به دانشآموزانم خیلی تأکید میکنم این است که بسیار مطالعه داشته باشند و با افراد با سطح علمی بالا معاشرت کنند، زیرا خودم به این نتیجه رسیدهام که خیلی از تحصیلکردههای ما سواد اجتماعی، فرهنگی، اطلاعات عمومی و. خوبی ندارند و تنها یک مدرک تحصیلی دریافت کردهاند و تمام! بارها از زبان خود همین افراد شنیدهام که میگویند: «مدرکی که گرفتهام به درد جایی نمیخورد و کارایی ندارد.»
من معتقدم که اگر تحصیلات با مهارت همراه نباشد، فایدهای ندارد. البته نظام آموزشی جدید هم به این نکته رسیده است. در کنار تحصیلات باید چاشنی تخصص و مهارت هم افزوده شود تا بتوان آن تحصیلات را شکوفا و از آن استفاده کرد. خوشبختانه همدورهایهای من باوجود شرایط سخت جنگ به شکوفایی تحصیلات رسیدند و خیلی از آنها را که میشناسم موفقیتهای بسیاری را هم به دست آوردهاند.
در دنیای امروز هم دانشآموزان افزون بر آموزش به کسب مهارتهای زندگی نیاز دارند، زیرا عمده دلایل انحرافات، مشکلات، ناهنجاریها، بیماریها، بیانگیزگیها و دردسرآفرینی نوجوانان برای والدین به دلیل نداشتن مهارتهای زندگی است. یکی از وظایف اصلی معلمان در کنار تدریس، پرداختن به بحث مهارتهای زندگی است به طور مثال در بحث مهارت خودشناسی معلمان وظایف سنگینی بر دوش دارند. تعداد زیادی از دانشآموزان، توانمندی، ظرفیت، سلایق و استعدادهای خود را نمیشناسند و خود را دست کم میگیرند به عبارتی رابطه خوبی با خود ندارند. هنر یک معلم ایجاد ذوق و اندیشه در نوجوانان است. من به شدت به این نکته معتقدم که اگر دانشآموزی به مرحله خودشناسی رسید و انگیزهاش تقویت و خود را باور کرد، برای برداشتن گامهای بعدی آماده میشود.
دانشآموزان امروز با دانشآموزان دیروز به طور قطع تفاوتهای عمدهای دارند، زیرا دانشآموزان نسل گذشته در شرایط همان روز رشد کردهاند، هماکنون بچهها اطلاعات فراوان و متنوعی را از حوزههای مختلف دریافت میکنند. اگر روزی معلم و والدین تنها فرد باسواد و الگو محسوب میشوند، اما امروز شرایط بهگونهای است که دانشآموزان و فرزندان اطلاعات خود را به طرق مختلفی کسب میکنند.
به نظر من دانشآموزان کنونی در بیشتر زمینهها رشد کردهاند و این رشد آنها به دلیل دسترسیشان به فناوریهای روز دنیاست. آنها به صورت فعال در فضاهای سایبری فعالیت میکنند، البته بماند که حضور در این فضاها آسیبهایی را هم به همراه دارد، اما در آنها مطالب مفید بسیاری به اشتراک گذاشته میشود که سبب رشد ذهنی دانشآموزان میشود. در این میان نقش معلمان و استادان هم نباید نادیده گرفته شود، زیرا آنها میتوانند در انتخاب مسیر مناسب هدایتگران خوبی باشند.
همه میگویند معلمی یعنی عشق و فداکاری، اما به طور قطع در کنار این ویژگیهای بارز، معلم باید خود را ملزم کند که با تحقیق و مطالعه بسیار، علم خود را به روز کند
به نظر من معلم نمونه باید چند خصلت داشته باشد، داشتن تعهد و وجدان کاری، مجهز به علم روز بودن و آگاهی نسبت به سیاستهای کلان و کلی کشور در بحث آموزش و پرورش و حرکت در راستای تحقق اهداف از ویژگیهای بارز معلم موفق است. این درست است که همه میگویند معلمی یعنی عشق و فداکاری، اما به طور قطع در کنار این ویژگیهای بارز، معلم باید خود را ملزم کند که با تحقیق و مطالعه بسیار، علم خود را به روز کند و به جبران کم و کاستیهای خود بپردازد.
همیشه سعی میکنم با مطالعه سطح علمیام را ارتقا بدهم و اطلاعاتم را متناسب با امور مربوط به روز کنم. البته به نظر من کتاب خواندن و مطالعه به انگیزه نیاز دارد و ابتدا باید آن خواسته درونی در فرد ایجاد شود تا به مطالعه تمایل داشته باشد. قبل از شروع به کارم به دلیل اینکه در یک خانواده فرهنگی بزرگ شده بودم، مطالعه میکردم، اما اینکه خیلی جدی درحوزههای مختلف مطالعه کردم به زمان اشتغالم در آموزش و پرورش مربوط میشود.
به یاد دارم اوایل دوره خدمتم بود که با مشکلی مواجه شدم. آن لحظه احساس کردم که نیاز دارم تا مشکلم را با کسی در میان بگذارم، اما چون دوست نداشتم کسی از موضوع پیش آمده چیزی بداند، به کتاب خواندن روی آوردم و شروع به مطالعه کردم. برای حل مشکل خود، سعی کردم کتابهایی را مطالعه کنم که مرتبط با مشکلم باشد و به همین دلیل مباحث مرتبط با آن را دنبال کردم. بعد از آن هم در حوزههای مختلف با موضوعهای گوناگون مطالعه داشتم و هر کتابی که به دست میآوردم میخواندم.
راستش خیلی برایم اهمیت نداشت که چه کتابی را میخوانم. در سالهای نخست خدمتم، همکاری داشتم که فوقالعاده بود. نتیجه داشتن دوست و همفکر خوب این است که زندگی آدمی با تغییرات مثبتی همراه باشد و آن همکار سبب شد من روال مطالعهام را تغییر دهم. یک بار همکارم به من گفت: «شما که داری مطالعه میکنی، یک دفعه هم کتابهایی را که در سبک و سیاق دیگری هست بخوان» من آن کتابی را که او معرفی کرد، خواندم و همین سبب شد که به کتابهای مختلف دیگری با محتواهای گوناگون روی بیاورم.
مطالعه کتابهای شهید مطهری یکی از آنها بود. ابتدا یکی از کتابهای او را خواندم، خوشم آمد و سپس بقیه را مطالعه کردم. کمکم موضوعهای روانشناسی را بررسی کردم و وقتی به حوزه حقوق و وکالت رسیدم، متوجه شدم که خیلی به این مقوله علاقه دارم. از طرفی از کودکی مسائل دینی و موضوعهای مربوط به دین و مذهب را هم دنبال میکردم و بعدها هم بیشتر در آن حوزه کتابهای گوناگونی خواندم. بهترین و با ارزشترین هدیهای که در دوران خدمتم از دانشآموزانم دریافت کردم، کتاب بود، زیرا آن کسی که این کتاب را نوشت به طور قطع شاگرد معلم دیگری بود که برایش زحمت کشید و نتیجه زحمات معلمش را در یک کتاب عرضه کرده است.
در سال ۱۳۶۹ ازدواج کردم و ماحصل آن دو فرزند دختر است. دوست داشتم که فرزندانم هم در حوزه تحصیلات و هم در مهارتهای زندگی پیشرفت داشته باشند. به صورت کلی معتقدم اکنون زمانی نیست که تنها به یکی از این دو مقوله بسنده کرد و حتی باید در بخش مهارتهای زندگی، چندین مهارت متفاوت را به دست آورد. این دوره کنونی زندگی به مهارتهای زیادی نیاز دارد به طوری که اگر هر مهارتی را هم یاد بگیری حتی به صورت تخصصی، باز هم کم است، زیرا دنیا در حال پیشرفت خیلی سریع است و اگر ما پا به پای این پیشرفتها حرکت نکنیم، به طور قطع از اینی که هستیم هم عقب میمانیم. این بود که من دخترانم را در انتخاب مسیر زندگی آزاد گذاشتم و هرکدام به دنبال علایق و سلایق خود رفتند، البته از مسائل فرهنگی و تربیتی غافل نماندند. بیشتر امور فرهنگی، اجتماعی و هنری خود را از منابع مختلف پیگیری میکنند و در زندگی شخصیشان به کار میگیرند.
دنیا در حال پیشرفت خیلی سریع است و اگر ما پا به پای این پیشرفتها حرکت نکنیم، به طور قطع از اینی که هستیم هم عقب میمانیم
گاهی اوقات دانشآموزانم میگویند که چرا کسب مهارتهای گوناگون و تخصصی لازم و ضروری است؟ در جواب آنها به این حکایت اشاره میکنم که یادآوری آن نه تنها برای دانشآموزانم ایجاد انگیزه میکند بلکه خودم هم با تلاش بیشتر به کارهایم میپردازم. طلبهای علاقه به مطالعه و کسب علم و مهارت نداشت و همیشه برایش این سؤال بود که واقعا علم به چه دردی میخورد. این سؤال را از استادش میپرسد.
استادش انگشتری را به او میدهد و از او میخواهد آن را از صاحبان مشاغل گوناگونی قیمت بگیرد. به عنوان مثال به سبزی فروش نشان بدهد و بپرسد چقدر حاضر است برای آن انگشتر هزینه کند و در قبالش به تو سبزی بدهد. طلبه راهی میشود. نزد سبزیفروش میرود. مرد سبزیفروش انگشتر را نگاه میکند و میگوید یک کیلو سبزی میارزد. قصاب هم همینگونه میگوید و ارزش آن را با نیم کیلو گوشت برابر میداند. خلاصه اینکه طلبه انگشتر را به چندین مغازه دیگر هم میبرد و در نهایت به طلا و نقره فروشی میرسد. صاحب مغازه تا انگشتر را میبیند، میگوید این انگشتر آنقدر نفیس و ارزشمند است که قیمت ندارد. طلبه متوجه میشود و نزد استادش باز میگردد و جریان را تعریف میکند. استاد در پاسخ به طلبه گفت: قدر زر زرگر شناسد/ قدر گوهر گوهری
همیشه به دانشآموزانم میگویم که اگر فعالیتی را انجام دادید که طرف مقابل ارزش کار شما را متوجه نشد، مشکل از شما نیست. عیب از آن فردی است که ارزش و اهمیت کار شما را نمیداند، اگر بداند که آن کار برایش مهم میشود.
وقتی دانشآموزان با مشکلی روبهرو میشوند که به من انعکاس داده میشود و من متوجه میشوم احساس خوبی دارم، با اینکه از ناراحتی دانشآموزم، خودم هم غصه میخورم، اما خوشحالم از اینکه خداوند این توفیق را به من داده است که بتوانم کمکی هرچند کوچک به آنها انجام دهم. به نظر من تلخترین خاطره دوران کاری یک معلم میتواند این باشد که بعد از مدتی طولانی دانشآموزش را ببیند که اندرخم یک کوچه باقی مانده و در دوره بزرگسالی قدر دانش را ندانسته و هیچ تأثیری از آموزش و پرورش نگرفته است.
وقتی دانشآموزان با مشکلی روبهرو میشوند که به من انعکاس داده میشود، خوشحالم از اینکه خداوند این توفیق را به من داده است که بتوانم کمکی هرچند کوچک به آنها انجام دهم
در طول دوران کاری به خاطر دارم یکی از همکارانم دانشآموزی را با خطکش تنبیه کرد، اما آنقدر استرس بر او غلبه یافته بود که وقتی وارد اتاق معلمان شد، بیهوش شد. از آنجایی که این معلم تیروئید داشت، از اضطرابی که برای شاگردش ایجاد شده بود، مضطرب شد و متأسفانه حال بدی به او دست داد. البته خدا را شکر مشکل حل شد و اتفاق ناگواری برای آن دانشآموز و معلم رخ نداد.
شغل معلمی از آن دسته شغلهاست که میتواند برای آموزگاران و دبیران خاطرههایی به یادماندنی و آموزنده داشته باشد. من هم از این قاعده مستثنی نیستم و خاطرات زیادی دارم. وقتی ابلاغم را به من دادند، من راهی تدریس در مدرسه شبانهروزی شدم. آن زمان مدارس ساده و بیآلایش بودند. از من خواستند که دانشآموزان محله را خودم جمع و به کلاس دعوت کنم و سپس به آنها درس بدهم. من به همراه یکی از دوستانم، بعد از ظهرها در محله راه میافتادیم، در خانهها را میزدیم و افراد بیسواد را راضی میکردیم که به مدرسه بیایند. وقتی کلاس را تشکیل دادیم حدود ۲۵ تا ۳۰ نفر دانشآموز داشتم. نکته جالب این بود که وقتی به پایان سال نزدیک شدیم از تعداد آنها کاسته شد و فقط ۴ نفر باقی مانده بودند که از آنها هم تنها ۳ نفر در امتحانات شرکت کردند و قبول شدند.